ش | ی | د | س | چ | پ | ج |
1 | 2 | 3 | 4 | |||
5 | 6 | 7 | 8 | 9 | 10 | 11 |
12 | 13 | 14 | 15 | 16 | 17 | 18 |
19 | 20 | 21 | 22 | 23 | 24 | 25 |
26 | 27 | 28 | 29 | 30 |
صف پمپ بنزین خیلی شلوغ است . وسوسه میشم مسیر رو زیاد کنم و به مادرم هم سر بزنم . پمپ بنزین انتخابی ام تقریبا خلوت است . مرد مسئول پمپ بنزین را صدا می کنم . یک تراول 50 هزار تومانی می دهم و می گویم 25 لیتر بزنید هزار تومن اش هم برای خودتان. بقیه ی پول را که پس می دهد می گوید : خدا بده برکت حس خیلی خوبی می گیرم و لبخند میزنم و با خودم میگم همین طوری میشه که آدم پولش پر برکت میشه . وقتی کارش تمام میشود 500 تومن به سمت ام میگیرد با تعجب فقط نگاه می کنم میگوید باک 25 هزار تومن نگرفت 500 تومن کمتر گرفت . تشکر میکنم و میروم. حس اعتماد خوبی است اگر همیشه و همه همین طور باشند .
دم یک فروشگاه لوازم ساختمان نگه می دارم برای اسباب کشی 2 قلم جنس می خرم . مدام وسوسه می شوم که چونه بزن (تحت تاثیر افرادی که کنارم هستد ) اما می گویم نه ! یک نه ی قاطع . پول را میدهم و خداحافظی می کنم مرد فروشنده می گوید : خدا حفظتون کنه لبخندم دوباره جان میگیرد. چه روز خوبی :)
+ اصلاً دلم نمیخواهد بچه دار شوم چون اگر کسی به بچه ام بی محلی کند قلبم میگیرد و آنقدر می زند که می خواهد از توی سینه در بیاید وقتی می بینم دختر خواهرم (2 ساله) عاشقانه دوست دارد با پسر خواهر شوهرم(8 ساله ) بازی کند و او بهش بی توجهی می کند دلم میخواهد یک کاریی بکنم . هر چند هردویشان را دوست دارم اما رگ و خون چیز دیگری است .
+ خدا ممنونم که توی اوج خستگی از رفتارهایی که به خاطرشان مدام مجبورم توی کوچه ی علی چپ سر کنم اتفاقاتی می افتد که می خندم .