مهر و محبت

در این وب لاگ مطالبی در زمینه موضوعات مربوط به علوم قرآنی ارائه می شود.

مهر و محبت

در این وب لاگ مطالبی در زمینه موضوعات مربوط به علوم قرآنی ارائه می شود.

دوباره زندگی


کلافه از این روز آفتابی و خشک و گرم و به دور از بهاری به خانه میرسم. مادرم زنگ میزند. نهار فسنجون پخته به بهانه ی دانشگاه سرباز میزنم و نمیرم  و به املت چرب خودم قناعت می کنم. دلیلم فقط یک چیز است ... خسته ام ... میخوام کمی تنها باشم.

نهارم را حین دیدن فیلم The Intouchables می خورم. به شدت خوابم گرفته . اما این فیلم برایم خیلی جذاب شده . به هر زوری که هست خودم را تا پایان فیلم بیدار نگه می دارم و بلافاصله بعد از اتمام فیلم خوابم میبرد. حتی توان خاموش کردن تلوزیون را هم ندارم و همین خواب دلیل درد شدید معده ام میشود.

دلیل جذاب بودن این فیلم برای من اول از همه این است که فرانسوی است و من عاشقانه فرانسه و زبانش را دوست دارم. دومین دلیل هم سرخوشی مرد سیاه پوست است که می تواند با این انرژی حال یک اشراف زاده ی ویلچر نشین را خوب کند و سومین دلیل هم ادامه دادن به زندگی به سبک جدید و عالی مرد اشراف زاده روی ویلچر است... امیدی که برای ادامه ی زندگی دارد واقعاَ زیباست . ( البته لازمه ی این ادامه ی حیات در این فیلم پول است .) 

این فیلم محصول 2011 فرانسه است و نامزد 1 گلدن گلوب شده و با رتبه 39 جزء 250 فیلم برتر بوده  و برنده ی 31 جایزه شده.

ساعت 4l5 بیدار میشم. این روزها بی برنامه گی و تنبلی هوای بهار به شدت بهم استرس میده. امروز ارائه و کوییز درس مدیزیت صنعتی داشتم که به دلیل عدم آمادگی سر کلاس نرفتم و به جایش کلاس چهار شنبه را میروم هر چند با کلاس نقشه کشی ام تداخل داره... 

عیب بزرگی دارم از ارزیابی شدیداً می ترسم. لحظه شماری می کنم برای روز هایی که آخرین امتحانم را هم بدهم و خلاص ... پروژه را هم میخواهم تحقیقی بردارم . دلیلی برای ادامه دادن به این رشته نمی بینم. 

باید تابستان خوبی در انتظارم باشد. پر از خلاقیت و تلاش... :)

+ یادم باشد فتو شاپ ، کتیا ، سالید ورک ، زبان انگلیسی ، زبان فرانسه در اولویت هایم است برای حرفه ایی کار کردن.

روزی که خوب بود


صبح عصبانی آشغال ها رو برمیداره و از پله ها پایین میره. من هم پشت سرش در را می بندم. اشکم می چکه. سوار ماشین می شویم. ساعت 6:20 است . راه می افتد . گریه می کنم. می رسیم . می خواهد خدا حافظی کند.

-خانمم گریه کردی ؟

بغضم بیشتر میشود . نمی تونم حتی یک کلمه حرف بزنم . حتی یک نگاه

- ببخشید . نشد دیگه . ناراحت نباش

ته دلم خوش است که هنوز اشک هایم برایش ارزش دارند. بی فایده است . کلافه می شود و بی خداحافظی می رود . کل وجودم خالی می شود. تنها تر شدم. های های گریه امانم نمیدهد. می رسم . میرم زیر پتو طوری گریه می کنم که چشمها و سرم و گلویم چنان درد می گیرد که حالم را بد می کند . سوزش قفسه ی سینه و معده هم به راحتی کم کم بی حالم میکند. تلفن خونه زنگ می زند . جواب نمی دهم. دوباره . جواب نمی دهم. موبایلم ... جواب می دهم میگم رسیدم از نگرانی در میاد . اس ام اس زده میگه بخون . می خونم. عذر خواهی از اینکه قولش را شکسته . رنجور از دیدن اشک های صبح من . اشک هایم با همان اس ام اس اول کم می شود. آرام میشم وقتی می فهمم وقتی میداند عیب کار از کجاست از اینکه مدام با عاشقانه هایش بودنم را می خواهد و اینکه جبران می کند .

یک بار دیگر قول می دهد. اما این قول حال و هوایش با همه ی قولهایش فرق دارد . بوی پختگی می دهد.

عصر ساعت 5/5 توی خیابون هستم . زنگ میزد. توی مسیرم میرم دنبالش . کنار خیابان می بینمش. دوتا بستنی خریده . از اینکه برای خوشحال کردنم کاری را که دوستم دارم کرده بی نهایت خوشحال شدم. اما اینبار هم همان طوری که خودش می خواست خوشحالم کرد. برایم بستنی معجون و وانیلی و یه طعم جدید که یادم نیست . برای خودش طالبی انبه هلو که هر سه تاشان را دوست دارد. تشکر می کنم. 

- چرا شکلاتی نگرفتی؟

- گفتم یه طعم جدید امتحان کنیم

خنده ام میگیرد... باز هم تشکر می کنم و میخورم. میرسیم خانه . هنوز توی ناخودآگاهم می ترسم بد قولی کند. اما قولش یادش هست. عمل می کند... ژلوفن با یک لیوان چایی سرم را خوب می کند. حالم خوب میشود با عمل به قولش و یک ژلوفن :)

+ این روزها فیلم همه ی بچه های من از شبکه ی آی فیلم پخش می شود که بی نهایت دوستش دارم .

کاری برای خوب شدن

از سال 84-85 بود که وب لاگ نویسی را شروع کردم اما مدام خانه عوض کردم تا یک خانه ی تقریباً دائمی همان خانه ی اولی از پرشین بلاگ با حذف همه ی آرشیوش برایم ماند.دلیلش هم فقط عشق همسرم به من بود. این که دوست نداشت  من از همه چیز در وب لاگ بگویم. اما من از این ننوشتن ها هیچ راضی نیستم. درست سه سال است که دوام آوردم و اگر هم چیزی نوشتم مطابق میل همسرم بود. اما الان دیگر دلیلی برای ادامه ی این کار ندارم . بهانه ی اینکه دل را به دریا بزنم و دوباره بنویسم هم خودش بود. وقتی امروز خسته از دانشگاه رسیدم و نهار خوردم و با عجله مشغول تمیز کردن خانه شدم که همه چیز برای ساعت 4 که شاگرد داشتم آماده شود شماره اش را گرفتم تا خسته نباشید بگویم. اما اون بی حوصله تر از همیشه بود و بی دلیل با من بد حرف میزد. این موضوع که جلوی همکارانش با من بد حرف میزد به شدت من را آزرده خاطر کرد. با صدای بلند گفتم جلوی بقیه با من درست حرف بزن و بعدش هم سریع خداحافظی کردم. ظرفها رو می شستم و خودم را سفت گرفته بودم که بغض ام نشکند. موبایلم زنگ خورد. مزاحم دیروزی ! گوشی را سایلنت کردم. دوباره زنگ زد. دلم پر بود و عصبی بودم. گوشی را برداشتم و فریاد زدم اگه یه بار دیگه زنگ بزنی شماره اتو میدم به مخابرات حالا خودت میدونی چه غلطی می خوای بکنی آشغال عوضی!!! قطع کردم. می لرزیدم .... اما حالم بهتر بود. این اولین باری بود که خلاف ادبیاتم با کسی حرف زدم حتی یک مزاحم.

با این حال سعی کردم از همسرم دلخور نباشم. شاگرد ام آمد با لبخند و انرژی همیشگی اش . همیشه بعد از 3 ساعت ریاضی کار کردن با این شاگردم با یک عالمه انرژی خوب به روزم ادامه میدهم. همسرم آمده بود . میدانستم خسته است . سعی کردم باعث آرامشش باشم. وقتی فهمیدم همه ی دلخوری هایش را سر من خالی می کند و با سایر همکارانش میداند کی سکوت کند و بردبار باشد اما جلوی همکارانی که من را می شناسند چطور تخریبم کرد دلگیر تر شدم اما بروز ندادم تا به حرفهایش ادامه دهد. آماده بود که برود . کلاس خصوصی داشت. با لبخند نگاهش می کردم

- عزیزم لطفاً وسایل فردا رو برایم بچین . شربت هم درست کن . شلوار و پیراهن مناسب هم برایم بردار و اتو کن.

لبخندم ماسید.

- البته دستت هم درد نکنه.

گاهی وقت های برای زن بودنم نمی دانم باید چه کارهایی انجام دهم.

+ گاهی دلم از دست کسی که یک ساعت ندیدنش دلم را تنگ می کند عجیب می گیرد.

برداشت 1

گاهی وقت ها هست آدم ها یی که تو را دوست دارند باعث می شوند تو از خودت دور شوی .  آن جا حتی اگر آن شخص برایت عزیز ترین هم هست باید جلویش بیاستی وهمان چیزی که هستی باقی بمانی . 

فرزند عزیزم همه این نامه ها را می خواهم برایت بنویسم. برای خودم بنویسم که روزی این روزها را یادم نرود. تنها مخاطب نوشته های تو هستی فرزند نازنینم.